بیش از 30 سال است که این صحنه و این خبر ‌در خانه‌های شهدای دفاع مقدس تکرار می‌شود، در خانه شهید مجتبی صادقی‌پور هم این صحنه تکرار شد، صحنه‌ای که برای همه اعضای خانواده شهید تکرارنشدنی و فراموش‌نشدنی است. پدر شهید امروز بزرگترین غائب این جمع است.

خبرگزاری تسنیم: هوا بارانی است. بادهای پاییزی طی چند ساعت شلاق سرما را بر صورت تهرانی‌ها می‌نشانند و باران پاییزی بی‌وقفه ادامه دارد. خبری به کوتاهی یک جمله برای یک مادر پیر، چندین نفر را راهی فاز یک اندیشه کرج کرده است. مادر با یک چادر رنگی روی مبل نشسته است و گاهی سعی می‌کند روسری‌اش را زیر چادر با دست مرتب کند، پسرش عکس شهیدش را در بغل او می‌گذارد و دخترش یک جلد قرآن به دستانش می‌دهد و می‌خواهد که آن را در بغل بگیرد.

امیر‌داود کاظمی رئیس سازمان ایثارگران نیروی زمینی ارتش نشسته است کنار مادر و رو به او اینگونه صحبتش را آغاز می‌کند: در طول تاریخ خیلی از اولیا مورد امتحان الهی قرار گرفتند. حضرت ابراهیم(ع) توسط فرزندش حضرت اسماعیل(ع) آزموده شد و سالم برگشت. حضرت یوسف(ع) را خداوند مدتی از حضرت یعقوب(ع) گرفت، ولی به لطف الهی بعد از سال‌ها دوباره به آغوش پدر برگشت؛ اما در طول تاریخ یک امتحان بزرگ را حضرت امام حسین(ع) انجام داد و هر کسی را که به قربانگاه برد دیگر برنگشت، از جمله فرزند بزرگوارش حضرت علی‌اکبر(ع) اولین کسی بود که در روز عاشورا از طایفه بنی‌هاشم راهی میدان شد و به شهادت رسید.

شهید بزرگوار مجتبی صادقی‌پور هم وقتی سال ۵۹ در اوج جنگ به استخدام ارتش درآمد، شما هم وارد یک آزمون بزرگ الهی شدید تا اینکه در ۵ فروردین سال ۶۱ همزمان با عملیات فتح‌المبین به درجه رفیع شهادت نائل شد و پیکر مطهرش سال‌ها در بیابان‌های جنوب همچون حضرت زهرا(س) که گمنام بود، گمنام ماند. از آنجا که خداوند موسی(ع) را به مادرش برگرداند، مادر می‌خواهم این مژده را به شما بدهم که بعد از ۳۳ سال پیکر پسر شما هم پیدا شده است… .

خواهرها و برادرها که تا این لحظه سعی می‌کردند بی‌صدا اشک بریزند با شنیدن این سخن صدای گریه‌هایشان بلند می‌شود، مادر هم موقرتر از همه آرام اشک می‌ریزد.

بیش از ۳۰ سال است که این صحنه و این خبر ‌در خانه‌های شهدای دفاع مقدس تکرار می‌شود. سال‌های جنگ تحمیلی و سال‌های نزدیک به جنگ، وقتی قرار بود خبر شهادت فرزند یا بازگشت پیکرش را به خانواده بدهند، نیازی به مقدمه‌چینی نبود. گاهی همین که خانواده می‌دیدند همرزمان شهید به صورت گروهی پشت در خانه ایستاده‌اند و اذن ورود می‌خواهند، تا آخر ماجرا را می‌فهمیدند، اما رفته‌رفته وقتی قرار شد خبری را بعد از سال‌ها که از جنگ می‌گذرد به مادر و پدر شهیدی بدهند، باید برنامه منظمی چیده می‌شد و با مقدمه‌چینی و جمله به جمله روایت را عنوان می‌کردند. بیش از ۲۷ سال از پایان جنگ می‌گذرد، ۴۵هزار شهید مفقودالاثر دفاع مقدس بدان معنی است که خبررسانی در مورد پیدا شدن پیکری از شهید، بارها و بارها بعد از جنگ تکرار شده است و البته با توجه به هزاران خانواده شهید مفقود‌الاثری که بعد از چند دهه از شهادت فرزند، نشانی از شهیدشان ندارند، نشان‌دهنده آن است که این جلسات باید هزاران بار دیگر هم تکرار شود. از هر خانواده چند نفر به‌جا مانده‌اند و چشم‌انتظار خبر، و از والدین هر شهید کدام‌یک هنوز در قید حیات است و چشم به در دوخته؟ این چشم‌به راهی برنامه‌ای منظم می‌طلبد، برنامه‌ای برای پایان انتظاری چندین ساله، شاید برای همین است که وقتی خبری از شهید مجتبی صادقی‌پور می‌آورند، همه چشم‌ها به مادر دوخته می‌شود که بعد از سی سال با چنین خبری چطور برخورد خواهد کرد.

در خانه شهید مجتبی صادقی‌پور هم این صحنه تکرار شد. صحنه‌ای که برای همه اعضای خانواده شهید تکرارنشدنی و فراموش‌نشدنی است و مادر شهید همچون دیگر مادران شهدا صبورتر از همه بستگان با این خبر برخورد می‌کند. مادری که شاید هزاران بار رؤیای شنیدن این خبر را با خود مرور کرده بود، اما امروز صبورانه به آن گوش می‌سپارد.

یک جمله امیر کاظمی کافیست تا گریه‌ها بی‌امان شود و همه زبان بگیرند. او می‌گوید: پیکر شهید در یکی از بوستان‌های تهران سال گذشته به خاک سپرده شده است. مردم منطقه ۱۴ او را در مراسم باشکوهی تشییع کردند و در بوستان نارنج به خاک سپرده شد.

خواهر و برادرها از ارتباطشان با برادر شهید می‌گویند، از روزهایی که به عقیده آنها او می‌خواست حضورش در تهران را به خانواده خبر دهد. آنها از خواب‌هایی می‌گویند که طی آن مراسم تشییع برادر را دیده‌اند. خواهر شهید می‌گوید: من پارسال پیدایش کردم. من آمدم گفتم: “این را آزمایش کنید، این داداش من است. ما ۶ ماه خواب می‌دیدیم، ایشان در یک بوستان توی پیروزی است. خوابمان را ترتیب اثر نمی‌دادیم تا اینکه یکی روز تلویزیون نشان داد یک خانمی از مشهد آمد تهران و بچه‌اش را پیدا کرد. من صبح رفتم سمت پیروزی و گفتم پیدایش می‌کنم. آنقدر گشتم تا دو قبر پیدا کردم که یکی از آنها برای فتح المبین بود. وقتی رفتم آنجا آنقدر بی‌حس شدم که نمی‌توانستم از آنجا حرکت کنم. به برادرم گفتم به خدا خودش است چون من سر هیچ قبر دیگری این حال را نداشتم و امروز خوشحالم که برگشت.

در واقع یک‌سال پیش در سالروز وفات ام‌المصائب حضرت زینب کبری(س) بود که جمعیت باشکوهی در منطقه ۱۴ تهران برای تشییع پیکر دو شهید گمنام جمع شدند. یکی از این دو شهید ۲۵ ساله بود که در منطقه عملیاتی شرهانی و در تک دشمن در سال ۶۷ به شهادت رسیده بود و شهید دیگر ۲۰‌ ساله بود و در منطقه عملیاتی بستان و عملیات فتح‌المبین به فیض شهادت نائل شده بود. شهدا نام و نشانی نداشتند، اما مردم منطقه‌ای که ۲۵۰۰ شهید برای انقلاب و دفاع مقدس تقدیم کرده است، برای این گمنام‌های مطهر، سنگ تمام گذاشتند و شهدا را در بوستان نارنج تهران به خاک سپردند. حالا بعد از گذشت یک‌ سال از خاکسپاری آنها در سومین روز از ماه محرم و ایام سوگواری حضرت اباعبدالله الحسین(ع) خبر شناسایی هویت پیکر مطهر یکی از این شهدا به خانواده چشم‌انتظارش می‌رسد. شهید ۲۰ ساله‌ای که در منطقه عملیاتی بستان و در عملیات فتح‌المبین به شهادت رسید و به‌عنوان شهید گمنام در بوستان نارنج دفن شد، همان مجتبی صادقی‌پور، جوان دلبند شهربانو باقری است که ۳۳ سال پیش برای همیشه با مادر خداحافظی کرد. او توپچی تانک در گردان ۲۶۱ تیپ سه لشکر ۹۲ زرهی نیروی زمینی ارتش بود که در میانه عملیات هنگام عبور از پل کرخه به همراه تانکی که درون آن بود، به داخل کرخه سقوط کرد و به شهادت رسید.

خانواده شهید صادقی‌پور همه در این مجلس از شهیدشان می‌گویند و اشک می‌ریزند. این خانواده امروز سه غائب دارد؛ دو برادر شهید که در یک سانحه رانندگی از دنیا رفتند و پدر شهید که ۱۴ سال پیش درگذشت، پدر در واقع بزرگترین غائب این جمع است، بزرگی که رفتار یعقوب‌وارش برای یافتن یوسف شهره عام و خاص شده بود، کسی که تا روز آخر برای یافتن اثری از فرزند شهیدش تلاش می‌کرد، اما موفق نشد تا او را در این دنیا زیارت کند، و حالا امروز یوسف در غیاب یعقوب بازگشته است. اعضای خانواده هر کدام وقتی سخن می‌گویند و مصاحبه‌ای می‌کنند، با سوز دل از پدر یاد می‌کنند، از انتظار او که تمام‌شدنی نبود و عاقبت او را از پای درآورد. پدری که از مردم و مسئولینی که در تشییع پسرش در گمنامی شرکت کردند تشکر می‌کند، پدری که تا روزی که زنده بود اجازه نداد هیچکدام از فرزندان نام مجتبای شهیدش را روی فرزندان خود بگذارند، چون طاقت شنیدن این اسم را نداشت و پدری که لحظه‌های آخر عمرش از بچه‌ها خواست عکس شهیدش را روی سینه‌اش بگذارند.

مادر از دلتنگی‌های پدر مجتبی برای او می‌گوید و از سال‌هایی که انتظار کشید، اما فرصت نکرد تا خبر پیدا شدنش را بشنود. او می‌گوید: هیچوقت به مجتبی نگفتم “جبهه نرو” پدرش گاهی می‌گفت:” نرو”، اما باز هم قسمتش شد و رفت و شهید شد. پدرش زمین کشاورزی داشت. وقتی شهید شد، همه مملکت را به‌دنبال او گشت، ولی نتوانست پیدایش کند، الآن عکس مجتبی و پدرش روی یک سنگ است. روزی که پدر مجتبی داشت از دنیا می‌رفت، گفت عکس مجتبی را بیاورید و بگذارید روی سینه‌ام و به بچه‌ها می‌گفت: “وقتی که مُردم، عکس مجتبی باید روی سنگ قبرم باشد” الآن روی سنگ قبر پدرش عکس مجتبی هم هست.

سکینه صادقی‌پور خواهر شهید هم وقتی از اشتیاق و بی‌تابی پدر مرحومش در یافتن خبری از برادر شهید می‌گوید، به خاطرات مختلفی اشاره می‌کند. او می‌گوید: «پدرم همیشه در خفا گریه می‌کرد. عید که می‌شد، می‌رفت در اتاق را می‌بست که بچه‌ها او را نبینند. عکس برادرم را می‌بوسید و با او درد دل می‌کرد. حتی راضی نبود اسم او را روی بچه‌ای بگذاریم و در خانه او را صدا کنیم. طاقت شنیدنش را نداشت. این اجازه را به ما نمی‌داد و می‌گفت: “من منتظرم تا مجتبای خودم بیاید و او را با این اسم صدا بزنم”.

یدالله صادقی‌پور برادر کوچک شهید مجتبی صادقی‌پور می‌گوید: من سال گذشته خواب دیدم که یک نفر از خانواده ما را تشییع می‌کنند، ولی مسئولین کشوری و لشکری همه حضور دارند، در خواب دیدم پدرم آمد و از حاضرین تشکر کرد. بعد از خواب بیدار شدم و گفتم این چه خوابی بوده است و چرا پدرم باید از این جمعیت تشکر کند؟ فردای آن روز وقتی اخبار را گوش کردم، فهمیدم دو شهید را در تهران تشییع کرده‌اند که یکی از آنها در عملیات فتح‌المبین شهید شده بود، حس عجیبی به من دست داد و بلافاصله برای آزمایش DNA اقدام کردیم و از مسئول مربوطه یعنی آقای رنگین خواستیم اول آزمایش را از این شهید بزرگواری که در بوستان نارنج دفن شده بگیرند که شهیدمان شناسایی شد. پدرم ۷ مهرماه سال ۱۳۸۰ در روز پدر فوت کرد. آن زمانی که برادرم شهید شد، پدرم خیلی پیگیری کرد. چندین‌بار رفت منطقه و چندین ماه در جبهه‌ها بود.، مسئولین دولتی و کشوری مسیر رودخانه را تغییر داده بودند. برادرم در رودخانه افتاده بود، تانک ایشان را از رودخانه درآورده بودند، ولی اثری از برادرم و همراهان ایشان در تانک نبوده است. پدرم خیلی زحمت کشید که اثری از برادر شهیدم پیدا کند، ولی موفق نشد.

و صبح یکشنبه برای نخستین‌بار بعد از ۳۳ سال دوری، اعضای خانواده دور مزار شهید صادقی‌پور جمع می‌شوند و با او دیدار می‌کنند. شاید مادر از امشب دیگر راحت بخوابد.

اشتراک در
اطلاع از
0 نظر
بازخوردهای انلاین
مشاهده تمامی نظرات